پناهیان!!!
خط اول مبارزه با صهیونیسم، صادر کننده تفکر انقلاب به لبنان
امسال بواسطه یکی از دوستان متوجه شدم حجت الاسلام و المسلمین پناهیان شب ها ساعت 10:30 دقیقه در دانشگاه هنر صحبت می کنه، و صحبتش هم بیشتر مخصوص هنرمند هاست... شب دوم محرم برای اولین بار که رفتم چنان جذب شدم که هر شب شرکت میکردم، گرچه سالهای سال قبل حتی قبل از اینکه پناهیان اینقدر رسانه ای بشه در جلساتش در مسجد حضرت زینب(س) شرکت می کردم ولی انصافا همون طور که دوستم گفته بود صحبت این جلسش با جلسات دیگرش خیلی فرق داشت...
بگذریم، شب ششم محرم بود پناهیان در وسط صحبت هاش مطالبی رو بیان کرد، که واقعا خشکم زد، مات و مبهوت موندم، پناهیِان!!!
قبلا طی مطلبی درباره نحوه تشکیل حزب الله نوشته بودم، که هنگامی سوریه از حاج احمد متوسلیان و یارانش به لبنان برای مبارزه جلوگیری می کنند، به دستور امام خمینی بجای مشارکت مستقیم در عملیات نظامی تعدادی از مربیان آموزش نظامی و عقیدتی به لبنان اعزام می شوند.
آری آقای پناهیان جزو مربیان عقیدتی بوده که به لبنان رفته بود...
حال چند تا جمله از صحبت های دیگر پناهیان در این زمینه، البته نقل به مضمون:
* اون ابتدا که رفته بودیم لبنان در ورزش صبحگاهی رزمندگان لبنانی من شعرهای پر شور دفاع مقدس رو به عربی ترجمه می کردم و اونجا می خوندم، چند وقت پیش با دوستان دانشجو که رفته بودم لبنان، به بعضی از این لبنانی ها گفتم فلان شعر رو شنیدی؟ گفت: بله از شعر های قدیمیه گفتم: بله... (این یه تیکه رو با همون سبک حاجی اقای پناهیان بخونید...)
* یک بار سید عباس نشسته بود پای یکی از فیلم های مستندی که ما از دفاع مقدس خودمان برایشان برده بودیم و پخش می کردیم. بچه های لبنانی عاشق مستندهای دفاع مقدس ما بودند. این فیلم که از عملیات رمضان تهیه شده بود در اخبار ایران پخش شده بود و به همراه فیلم های مستند چند خبر دیگر جمع آوری شده و برای آن ها پخش می شد. در بخشی از این مستند، آرپی جی زن ها تانک ها را می زدند و فکر می کنم در همان فیلم یکی از آن ها به شهادت رسید.
صبح فردای آن روز، سید عباس موسوی که رسته اش تک تیرانداز بود، گفت به من آرپی جی بدهید، من می خواهم از این به بعد در رسته آرپی جی زن ها باشم.
ما به ایشان گفتیم که شما هیکلت کمی بزرگ است و برایت سخت است که با آر پی جی بدوی و تمرین کنی و بهتر است که همان سلاح سبک تک تیرانداز را داشته باشی. اما می گفت نه من باید آرپی جی زن باشم و از آن به بعد آرپی چی می گرفت و در تمرینات شرکت می کرد.
از ایشان می پرسیدیم که چرا می خواهی آرپی جی زن باشی؟
می گفت آرپی جی زن را تانک می زند، اما تک تیرانداز را تک تیرانداز می زند. من می خواهم در لحظه شهادتم این قدر وجودم برای دشمن مهم باشد که مرا با گلوله تانک بزند و چیزی از من باقی نماند.
فکر می کنید سید عباس موسوی بعد از این که فرمانده حزب الله شد و در منطقه قدرتی شدند، چگونه به شهادت رسید؟ از هواپیما با موشک ماشینش را هدف قرار دادند و در ماشینش پودر شد و چیزی از او باقی نماند.
ادامه دارد...
ده هزار روز
از غمگین ترین روز تابستان 1361 (14 تیر ماه)
مسافر شهر زیتون گذشت و از گرد راهشان خبری برایمان نیامد.
حاج احمد مردی که اینک ده هزارمین روز بی نشانی اش فرا رسیده است زنده است
زنده است
نه فقط به خاطر اخباری که هر از چند گاهی از زنده بودنش حکایت دارد
و نه به خاطر جستجوهای دست وپا شکسته ای که تاکنون انجام شده برای یافتنش
حاج احمد زنده است
متولد محله امامزاده سیداسماعیل خیابان مولوی تهران
و دانش آموخته دانشگاه علم وصنعت
کاک احمد کردستان و حاج احمد جبهه های جنوب
و فرمانده سپاه محمد برای مبارزه با اسرائیل زنده است.
زنده است
به خاطر اینکه این مرد 57 ساله اینک پس از 28 سال بی نشانی در دلهای ماست
وقلبمان برای او می تبد
برای او که منتظر بود
منتظر کسی که اینک چهارصد و شانزده هزار ودویست وچهارده روز از غیبتش می گذرد
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم فک کل اسیر
منبع وبلاگ سردار بی نشان
جمعه 28 فروردین
سالروز شهادت مبارز مصری
شهید خالد اسلامبولی
گرامی باد
خالد شوقی اسلامبولی مبارز مصری و از افسران ارتش مصر پس از امضای قرارداد ننگین کمپ دیوید توسط انور سادات رئیس جمهور وقت مصر که به موجب آن رژیم اشغالگر اسرائیل را به رسمیت می شناخت، همراه با چند تن از نظامیان همرزم خود در ششم اکتبر1981 در مراسم رژه نیروهای نظامی ارتش به سوی سادات آتش گشودند.
در این حادثه، هفت تن از مقامات مصری به هلاکت رسیدند و سادات نیز ساعاتی بعد در بیمارستان قاهره به کام مرگ فرو ریخت.
پس از این عملیات شجاعانه، خالد اسلامبولی دستگیر و پس از یک محاکمه طولانی، در 15 آوریل 1982 در 34 سالگی تیرباران شد. وی در جریان محاکمه خود فریاد میزد:
مردم! من فرعون مصر را کشتم.
داشتم گشتی در سخنان امام خمینی درباره فلسطین می زدم
همون طور که می دونید امام خمینی از قبل انقلاب به مسئله فلسطین توجه داشتند حتی یکی از علت های
قیام خود رو حمایت شاه از اسرائیل بیان کرده بودند...
یکسال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که جمعه آخر ماه رمضان را روز قدس نامگذاری نمودند و چند روز بعد
در قم درباره اهمیت روز قدس در قم سخنرانی کردند...
وقتی داشتم متن سخنرانی امام خمینی رو می خوندم چند تا از جملات ایشان توجهم رو بخودش جلب کرد:
* روز قدس، روزی است که باید همت کنیم که قدس را نجات بدهیم.
(واقعا چقدر همت می کنیم؟ تا الان چی کار کردیم؟)
* روزی استکه باید مستضعفین مجهز بشوند در مقابل مستکبرین، و دماغ مستکبرین را به خاک بمالند
(اون وقته که آدم نفس راحت میکشه)
* حرکات اسرائیل در فلسطین، حرکاتی است که اواخر عمر، اشخاص فاسد میکنند، چنانچه شاه
مخلوع ایران این حرکات را کرد، منتهی به فنا شد.
(این الان برامون کاملا ملموسه)
حدوداً 15 ساله بود _کمی بیشتر یا کمتر _. با دوستانش آمده بود. همین که به من رسید، با صدایی محکم و مطمئن گفت: « آقا... ما یه گروه از بچههای مؤمنایم. به من آموزش نظامی بدید. من میخوام با صهیونیستها بجنگم. »
این را انیس نقاش می گوید. از اولین دیدارش با فرمانده بزرگ جهادی عماد فائز مغنیه. آن روزها نقاش، مسئول آموزش نیروهای مقاومت در جنوب لبنان بود. و لبنان درگیر جنگهای داخلی. ولی عماد نه فقط به دشمنان داخلی، که به دشمن اصلی و ضرورت مبارزه با او میاندیشید.
*********************************
سهشنبه ... 23 بهمن 1386 ... ساعت 22:30 دقیقه ........ خیابان کفرسوسه ... دمشق...
... اتومبیلی منفجر میشود و یکی از فرماندهان ارشد حزبالله لبنان به شهادت میرسد ...
این آخرین خبر از مردی بود که در همین زمان و در مکانی نه خیلی دور از ما میزیست. مردی که دشمناش سالها حتی از خیال او، خوابهای آشفته میدید. مرد شماره یک فهرست تروریستهای تحت تعقیب سازمانهای اطلاعاتی برخی کشورهای دنیا. مردی که دقت عمل و برنامهریزیاش سبب حیرت و غافلگیری دشمنانش بود. تا جایی که جایزه دستیابی به این معمای بزرگ و پیچیده را 25 میلیون دلار تعیین کرده بودند... و مردی که به گفته نزدیکانش، بیش از بیست سال آخر حیاتش، حتی دو شب در یک جا نخوابید...
این مبارز برجسته، مسئول اطلاعات عملیات حزبالله لبنان، همان عماد فائز مغنیه است، معروف به حاج رضوان. کسی که من و تو وقتی نامش را شنیدیم که پیشوند شهید، تکمیل کننده آن بود.
ولی حاج رضوان پیش از همه این القاب و عناوین، یک منتظر بود. منتظری که میدانست ادّعای انتظار با نشستن و حافظ وضع موجود بودن، تناقضی آشکار دارد. از اینرو تمام زندگیاش به جهاد و مبارزه گذشت. به گفته مادرش: «اولویت اول او، مقاومت بود و در این راه مخلصانه قدم برداشت.» حاج رضوان، ایستاده منتظر بود ... و من و تو ... نشسته و منتظر ... تا کسی بیاید و ...
و عجیب نیست اگر سخنگوی وزارت امور خارجه امریکا درباره او _ که متهم به بیشترین تعداد عملیات علیه امریکا و اسرائیل است _ بگوید: « جهان بدون مغنیه، جای بهتری است. »
*** رضوان خدا بر او و بر همه مجاهدان راه حق باد. ***
منبع وبلاگ قسم به اسبان دونده مجاهدان
به نام خدا
دیروز خونه بودم که خبر دادن تحلیل خبر 22:30 شبکه دو گفته اسم کوچک ابوما، حسین است..
اصلا باور نکردم ، مثل همیشه با خودم گفتم هر چی بخوای تو اینترنت هست برای همین دو کلمه حسین ابوما رو با هم سرچ کردم ، جالب اینکه تنها یک سایته فارسی به این مطلب اشاره کرده بود اولش با خودم گفتم پس معلومه مطلب درستی نیست اما بعد که دیدم اون یک دونه سایت ، سایت ویکی پدیا است باور کردم ، چون سایته معتبریه و اینکه صهیونیستیه چرا که اگر مطالب خیلی مخالفی بنویسی نمایش نمی ده.
اینم قمستی از زندگی ابوما در رابطه با دینش:
باراک حسین اوباما 4 اوت1961 ایالت هاوایی متولد شد. او فرزند یک کنیایی
سیاه پوست و یک زن سفید پوست از اهالی ویچیتا ایالت کانزاس است . اما
زمانی گذشته و بالاخره این ازدواج منجر به جدایی شد.
اگر چه پدر و پدر خوانده او هردو مسلمان بودند. اما او یک مسیحی بار آمده و
در 4سالگی که در اندونزی زندگی میکرد، به جای شرکت در مدرسه «مکتب
مذهبی مسلمانان» به مدارس کاتولیک و یا سکولار رفتهاست. ابوما هم اکنون
مسیحی فرقه پروتستان بوده و عضو کلیسای متحد می باشد.
و اینک برخی از مواضع ابوما:
باراک اوباما در ژوئن 2007 طرحی را به مجلس آمریکا ارائه کرد که سرمایه
گزاران خارجی را به خروج سرمایههای خود از ایران تشویق میکرد.
وی در سخنرانی ای در تاریخ 4 ژوئن 2008 میلادی که در کمیته روابط عمومی
آمریکایی اسرائیلی (AIPAC) انجام گرفت ، گفت: که اگر به ریاست جمهوری
برگزیده شوم؛
هرکاری را که از دستم بر آید خواهد کرد تا ایران به سلاح اتمی دست نیابد.
وی همچنین گفته:
خطر ایرا ، شدید و واقعی است و هدف من این خواهد بود که این خطر را
از یش پا بردارم.
وی همچنین «اورشلیم» را پایتخت تقسیم ناشدنی اسرائیل خواند.
چند نکته:
1- اینکه ابوما از پدر مسلمان بدنیا آمده نباید دلیلی باشه که فکر کنیم اون دلش با ماست و ته دلش اینه که یه جوری برای ما کاری بکنه.
2- مطمئن باشید لابی صهیونیسم به کسی که مخالف با اسرائیل باشه اجازه بالا آمدن نمی ده و این در مواضع ابوما هم کاملا روشنه.
3- حسین بودن اسم کوچک ابوما نباید باعث سست شدن افکار ما نسبت به او بشه.
4- در مقابل سوء استفاده از این مطلب هوشیار باشیم.
با اینکه شهید مطهری سالها پیش شهید شده اما هنوز هم صحبت های او تازگی داره انگار که همین دیروز این صحبت ها گفته شده برای همین جا داره باز هم آنها را بخوانیم تا هوشیار باشیم:
ما باید فرض کنیم اگر پیغمبر خدا زنده بود الان چه می کردند، درباره چه موضوعی می اندیشیدند؟ والله بالله من قسم می خورم که پیغمبر اکرم در قبر مبارکشان امروز از یهود می لرزند.
اگر حسین بن علی (علیه السلام) بود می گفت: اگر می خواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمر امروز تو باید موشه دایان است. شمر امروز را بشناس.
ما چه جوابی در مقابل اسلام و پیغمبر داریم؟
به خدا خجالت دارد ما خودمان را مسلمان بدانیم، خودمان شیعه علی بن ابیطالب بخوانیم. اصلا من باید بگویم بعد از این ما داستانی را که از علی بن ابیطالب نقل می کنیم حرام است که در دیگر منابع نقل کنیم، که علی بن ابیطالب روزی شنید شدمن سرزمین اسلامی را غارت کرده است...
و بعد فرمودند: اگر یک مرد مسلمان با شنیدن این خبر دق کند و بمیرد سزاوار است و مورد ملامت نیست.